غار تنهایی من



خب شما تا اینجا در جریان بودید که ال سی دی موبایلم سوخته بود و خودمون ال سی دی و ابزار سفارش دادیم تا واو تعویض کنه. قرار بود یه پروسه ۲ ساعته باشه ولی وقتی ال سی دی جدید رو انداختیم رو گوشی جواب نمی داد و البته چون پترن موبایل رو برنداشته بودیم گوشی رو نمیتونستیم ری استارت کنیم و نمی دونستیم مشکل از ال سی دی جدید هست یا از . . دیگه از اینجا به بعد من از چرخه خارج شدم. 

فرداش گفتن ال سی دی درست شده و جواب داده ولی یادمون نبوده که چسب هم سفارش بدیم! حالا باید صبر کنیم چسب بیاد!

دو سه روز بعدش من پرسیدم چی شد؟ گفتن هر وقت شد، خبرت میکنیم! یه بار دیگه هم پرسیدم گفتن همه چیز که اومد و درست شد خبرت میکنیم. منم دیگه چیزی نپرسیدم ولی به صورت ضمنی فهمیدم که ال سی دی اولی مشکل پیدا کرده و غیر چسب یه ال سی دی جدید هم سفارش دادن! بعدترش فهمیدم که با پست سفارشی قرار بوده بیاد ولی نیومده و فرستنده دوباره ارسال کرده! و بعد تر فهمیدم موقع چسب کردن ال سی دی اولیه براثر فشار زیاد پیکسل های پایینش سوخته بوده!

خلاصه ش اینکه دقیقا ۱۴ روز بعد گوشی من به دستم رسید. جمعه شب ساعت ۶.۳۰ بود.

شنبه ش رفتم دانشگاه! و ناهار هم با بچه ها رفتیم بیرون و گوشی من هم خوب بود و کلی هم چک شد که ال سی دی جدید خوب جواب میده یا نه!

یکشنبه صبح من بیدار شدم و خیلی عجله داشتم برم دانشگاه! اتوبوس ۴ دقیقه دیگه می اومد! گوشی رو گذاشتم تو جیب ژاکتم و دویدم! نزدیک ایستگاه اتوبوس یه صدای تق شنیدم! برگشتم دیدم گوشیم رو زمین افتاده از صورت :)

و ال سی دی ش به معنای واقعی کلمه پکیده :|

همون موقع تعلل نکردم و رفتم به سمت ایستگاه! ولی اتوبوس یک دقیقه زودتر اومده بود و من فقط دیدم داره میره!

صفحه گوشیم رو روشن کردم. فاجعه بود! ۱/۳ کاملا سوخته بود و سیاه و بقیه ش هم برفکی و لبه هاش پر از ترک! که هر لحظه احتمال داشت بریزه! 

اتوبوس بعدی ۲۰ دقیقه دیگه می اومد رفتم ایستگاه یه اتوبوس دیگه که کلا میشه شرق خونه مون. قرار بود ۱۰ دقیقه ی بعد اتوبوس بیاد ولی شد ۲۵ دقیقه! و من فقط داشتم به آپشن هام فکر میکردم.

رسیدم دانشگاه یه کم فکر کردم و قیمت های گوشی رو بالا و پایین کردم و در نهایت به واو پیام دادم که گوشیم ترکید:| واقعا نمیدونستم باید بخندم؟باید چیکار کنم؟!

قرار شد گوشی رو از سایت  gum treeبگیرم. یه سایت خرید و فروش تو استرالیاس، که همه چیز توش خرید و فروش میشه و گوشی نو که حتی جعبه ش باز نشده هم زیاد هست. معمولا این گوشی ها کادو هستند و طرف مثلا اپل بازه و گوشی های دیگه رو نمی پسنده یا دلایل دیگه و با قیمت پایین تر از بازار می فروشه.

یکشنبه یه کم در مورد مدل گوشی که میخواستم سرچ کردم و دوشنبه به تمام اگهی ها پیام دادم و مراسم چونه زنی رو شروع کردم این وسط با یه دختره هم دوست شدم و میخواستم گوشی اون رو بخرم که یه پیشنهاد بهتر گرفتم و چون جای تعلل نداشتم واسه همون عصر قرار گذاشتم. واو هم باهام اومد و رفتیم گوشی رو گرفتیم و اومدیم و بدین سان من بالاجبار صاحب یه گوشی نو شدم که قراره باهاش عکس های خوب بگیرم. خب حالا رسیدم خونه و میخوام شماره هام رو از گوشی قبلی منتقل کنم به گوشی جدید، که می بینم دیگه هیچی دیده نمیشه و کلا ال سی دی ش مرد :| 

خلاصه فقط سیم کارت رو جابه جا کردم و منتظر بودم آخر هفته بشه بدم واو که همون ال سی دی نیم سوز رو بندازه روش که فقط شماره هام روبردارم! و یه چند روز بدون شماره سر کردم!!! و شنبه تا اومدم گوشی رو بدم واو دیدم ال سی دی یه کم خوانا شده! و دیگه ندادم بهش که خودم شماره هام رو بردارم. ولی به قول واو این گوشی از موقعی که دست واو بهش خورد روز خوش ندید :))


پ.ن: شاید تلنگری واسم بود که کمتر بدوم و سرعت زندگی م را کمی پایین تر بیارم:)


پسر جنی این هفته 4 روز از طرف مدرسه قراره برن اردو به مناطق آتش فشانی و . برای یادگیری مباحث زمین شناسی. کلاس ششم هست. آتش فشان و مناطق موردنظر هم 7-8 ساعت با سیدنی فاصله داره.


لیست وسایلی که باید با خودشون ببرن روی میز بود. همه چیز ریز به ریز نوشته شده بود، مثلا لوازم بهداشتی، شامل صابون،  مسواک و خمیر دندان و . یا دو تا کفش و .


اما چیزی که به شدت توجه منو به خودش جلب کرد این آیتم بود: 

کتاب برای مطالعه (نه مجله)


---------------


کلا پسر بسیار مثبت و کتابخونی هست، صبح های تعطیل یا قبل از مدرسه ش همیشه یه جایی نشسته داره کتاب میخونه. تو دستشویی با خودش کتاب می بره و مامانش همیشه داره تذکر میده  زود بیا بیرون و مثل پیرمردها تو دستشویی نشین کتاب بخون :) و اینجوری هست که هر طرفی که نگاه کنی کلی کتاب می بینی.


--------------

مدرسه ای که میره متد والدروف داره، اینحا به مدارس steiner school مشهور هستند. تا اونجایی که من می دونم سیستم آموزشی این مدارس مثل مدارس معمول نیست و خواندن و نوشتن و ریاضی و علوم رو به شیوه مدارس عادی یاد نمی گیرن و حتی ممکنه 2-3 سال طول بکشه تا بچه بتونه نوشتن و خوندن یاد بگیره. مدارس توی فضای باغ مانند قرار گرفته و از نزدیک با کاشت سبزی جات و درخت و گیاهان آشنا می شوند و همین طور با مرغ و تخم مرغ و مزرعه داری و . 

محور اصلی کلاس ها معلم هست و خلاقیت معلم در آموزش به بچه ها خیلی اهمیت داره، بیشتر مسائل ریاضی و . . مخصوصا تا سالهای اول با شعر و موسیقی آموزش داده میشه.


کلا موسیقی اهمیتی زیادی تو این مدارس داره و بچه ها چند تا ساز رو یاد می گیرن. و البته ورزش هم خیلی مهمه و بچه ها رشته های ورزشی مختلف رو یاد میگرن تا متوجه بشند که تو کدومش استعداد دارن.


کار با دست، مثل بافتنی و نجاری، خیاطی ابتدائی و آشپزی به بچه ها یاد داده میشه. کلا به تخقیق و . هم خیلی اهمیت داشته میشه. کتاب به اون شکلی که روتین هست ندارن و کتاباشون شامل جزوه هایی هست که معلماشون با دست خط خودشون نوشتند و توش نقاشی کشیدن. توی این مدارس خیلی به فصل ها و تغییرات جغرافیایی اهمیت داده میشه.


کلا شعار مدرسه احترام به ماهیت معنوی انسان و مراحل رشد کودکان و نوجوانان هست و خیلی تلاش می کنند که خلاقیت رو پرورش بدن. 


این مدارس توی 60 تا کشور دنیا هست و با همین متد از دوران مهدکودک پیش میرن تا انتهای دبیرستان. در نهایت هم فکر میکنم سطح دانش بچه ها هیچ تفاوتی با مدارس عادی نداره و برای ورود به دانشگاه مشکلی ندارن و هم سطح بقیه بچه ها از نظر سواد ریاضی و علوم و هستند. 




دارم به این فکر میکنم که اگر کسی (الگوریتمی) بخواد از روی پیام هایی که تو سه روز گذشته به این و اون دادم حال واقعی من رو تشخیص بده  جوابی که میده چقدر ممکنه به حال واقعی من نزدیک باشه!؟ و به این فکر میکنم که متریکی که برای ارزیابی جواب الگوریتم بکار میره باید براساس فرسنگ باشه.  یعنی جوابش در بهترین حالت هم یکی دو فرسنگ از حال من فاصله داره! 

 

صبح تا رسیدم دانشگاه مامان آنیتا زنگ زد. احوال پرسی کردم گفت خوب نیستم و خیلی نگرانم و .  دیگه حرف زدیم و ماجرا رو  از زبان من هم شنید. گفت پس خیلی بدتر از تصورات من بوده!

میگفت مادرخوانده آنیتا گفته نیا! گفته باید بهش فرصت بدیم تا خودش از پس شرایط خودش بربیاد. گفت به من گفته فکر کن مای بودی چیکار میکردی؟ اینجوری اعتمادبه نفسش برای جمع کردن خودش بیشتر میشه!

منم فقط گفتم آنیتا در مورد حالش با ما صادق نیست و برای اینکه ما نگران نشیم همش میگه خوبم. بهتره با دکترش حرف بزنی. 

 

و البته گفت به مادرخوانده ش نگو ولی من چهارشنبه میام! 

 

من الان حس میکنم یکی باید بیاد منو هم جمع کنه! اینقدر فشار روم زیاد بوده که چشمام و کل صورتم درد میکنه! انگار مشت زدن تو صورتم!

 

لازم داشتم بلند غر بزنم! صبح یه دور برای خودم نوشتم ولی جواب نداد. هنوزم بغض دارم. 


داستان دقیقا از دو هفته پیش شروع شد.

 

آنیتا رفت عروسی دوستش تو یکی از شهرهای شمالی ایالت مون. همون شب عروسی تو همون هتل و بار چند نفر به کرونا مبتلا شده بودن و بخاطر همین همه مهمونای اون عروسی و همه کسایی که اون شب تو اون هتل بودند باید دو هفته خودشون رو قرنطینه می کردند. آنیتا وقتی فهمیده بود که رسیده بود فرودگاه سیدنی و با اینکه همون موقع تست داده بود و تستش منفی بود  ولی باز هم باید قرنطینه می شد (البته تو خونه و البته تست ۴ بار دیگه هم تو این دو هفته تکرار شد). مامانش هم از سری پیش که رفته بودند خونه خاله ش برنگشته بود. فکر کنم دو ماهی میشد که دوتا خودمون بودیم.  

همون روز به من مسیج زد و گفت من باید قرنطینه باشم و احتمالا آلوده باشم تو مشکلی نداری بیایی خونه؟ منم دقیقا تو مودی بودم که می دونستم دیگه باید برم تو لاک خودم و شدیدا تنهایی لازم بودم. گفتم نه من فقط شب ها برای خواب میام خونه! 

عملا ما باید هیچ تعاملی با هم نداشتیم و خب شب ها که من برمیگشتم خونه فقط یه مکالمه دو دقیقه ای داشتیم و تمام. البته بقیه مواقع هم همینه!  هفته پیش ۴ روز تعطیلات عید پاک بود و من دو روزش رو رفتم دانشگاه. یک روزش هم که خونه بودم دلم میخواست خاموش باشم بدون هیچ حرفی. با این وجود رفتم در اتاقش بهش گفتم من احساس خوبی ندارم و احساس گناه! میکنم که این همه خونه نیستم و ما هیچ حرفی نمی زنیم. گفت من اوکی هستم و اصلا نگران من نباش. من اصلا فکر نمی کردم بتونم این قرنطینه رو اینقدر خوب بگذرونم و حالم خوب هست و . . من گفتم آره خیلی قوی هستی که اینقدر خوب مدیریت کردی و . 

ولی من حسم خوب نبود. ۱۰۰ بار خواستم بیام اینجا بنویسم من دلم برای جنی تنگ شده! بگم احساس ضعف میکنم که نمی تونم رابطه م با آنیتا رو مدیریت کنم. دلم برای مکالمات شبانه مون با جنی تنگ شده و با اینکه دلم نمیخواد حرف بزنم ولی دلم این شرایط رو هم نمی خواد. بیشتر حس ایزوله بودن رو من دارم!!‌

دیشب دیرتر برگشتم خونه. ساعت ۹.۳۰ بود. با دوستام بیرون بودم و آسانسور رو که زدم بیام بالا به این فکر کردم که تو چقدر بی فکری! اگر جنی بود الان حتما بهت مسیج می داد که من دیر میام و شاید تو خواب باشی و . 

در رو که باز کردم دیدم آنیتا بیداره و خودش سلام کرد و من پرسیدم همه چیز خوبه و هورا امشب شب آخر قرنطینه هست و فردا آزادی و اونم گفت آره خوشحالم.

ساعت ۱۰ اومد در اتاقم در زد و من فکر کردم دوباره سوسک دیده و می خواد برم براش بکشم (فوبیای سوسک و ات داره)  ولی فقط زل زد تو صورتم و گوشی تلفن رو گرفت جلوم گفت میخواد باهات حرف بزنه! من: کی؟ می لرزید! گفتم الو. دیوید بود. یه آقایی هست که آنیتا باهاش دیت میکنه و کنبرا زندگی میکنه! گفت آنیتا قرص زیاد خورده و تو باید زنگ بزنی آمبولانس بیاد و . .

منم گفتم باشه و تلفن رو قطع کردم. گفتم چیکار کردی؟ چی خوردی؟ گفت ۳۰ تا قرص با هم خوردم! کی؟  گفت همین الان که داشتم با دیوید حرف می زدم!  شماره دیوید رو از تو گوشیش برداشتم.

آنیتا میگفت نمیخواد زنگ بزنی اورژانس و میخوابم. صبح یه فکری میکنیم! مجبورش کردم با گوشی خودش زنگ زد اورژانس. اطلاعات داد درخواست آمبولانس کرد و بعدش بی هوش شد!!

وحشت کرده بودم. سرش رو خوابوندم. نمی دونستم باید چیکار کنم. فقط به ذهنم رسید زنگ بزنم زهرا. گفتم اینجوری شده. گفت دوباره زنگ بزن اورژانس. دوباره زدم گفت ۳۰ دقیقه طول میکشه تا آمبولانس برسه. زهرا زنگ زد گفت من دارم میام و من با کمال میل پذیرفتم. زهرا که اومد از اورژانس زنگ زدن و گفتن حالش چطوره و برو شونه ش رو ت بده و صداش بزن و . ما دیرتر می رسیم. ساعت ۱۰:۵۵ اینا مامورهای اورژانس اومدن. یه سری سوال و جواب و  بعد نوار قلب و فشار خون و . بعد هم بردنش. 

من فقط پرسیدم لازم هست من بیام. گفت اگر دوست داری میتونی بیایی ولی کاری از دستت برنمیاد. منم گفتم نمیام و فقط پرسیدم کدوم بیمارستان می برینش. دیگه بعدش به دیوید مسیج زدم گفتم بردنش فلان بیمارستان و . 

اون زنگ زده بود پیگیری کرده بود و با دکترش حرف زده بود و عکس قرص ها رو من واسش فرستادم و . . ساعت ۳ بود که فکر کنم من خوابیدم. 

و به این فکر کردم که چقدر از ساعت ۱۰ تا ۱۲ طول کشید و چقدر حس ناتوانی داشتم و هزارتا حس بد دیگه! 

به هزارجور سناریوی مختلف فکر کردم. آخرش به این نتیجه رسیدم صبح با گوشیش برم بیمارستان و بگم به هرکی میخواایی زنگ بزن که خودش بیاد مراقبت باشه. 

صبح که بیدار شدم دیوید زنگ زد گفت من دارم میام سیدنی و . . بحث شماره مامانش شد و .  گفتم ندارم و میرم بیمارستان گوشیش رو که باز کرد شماره مادرخوانده ش هم برمیدارم. همینو که گفتم بنا رو گذاشت برنیامدن!!

رفتم بیمارستان (اولین بارم بود تو استرالیا می رفتم بیمارستان) و پرسون پرسون پیداش کردم. ظاهر حالش که خوب نبود ولی پرستاره گفت خوبه و تا عصر یه دور چک فیزیکال و یه دور هم روانی میشه و تا عصر مرخص هست احتمالا.

شماره ها رو برداشتم دادم دیوید. مادرخوانده ش به خود آنیتا زنگ زد. (البته بعد از تماس دیوید خوانده)  آنیتا به منم گفت نیازی نیست باشی و . من یه کم موندم بعدش اومدم خونه!  بهش هم گفتم من میتونم بیام مرخصت کنم گفت نه دیوید میاد!! 

اومدم خونه مادرخونده ش بهم زنگ زد و تشکر کرد و گفت آنیتا داره مرخص میشه تو مشکلی نداری؟ منم گفتم نه! ولی خب نباید تنها باشه و . . گفت تو نگران اون نباش و  هر وقت کاری داشتی بهم بگو  و گفتم کی مرخصش میکنه گفت خودش با تاکسی میاد خونه! 

 

به آنیتا هم گفتم من میتونم بیام گفت خودم میام. ساعت تقریبا ۸ اوبر گرفته بود اومده بود خونه. کفش هم نداشت بیمارستان بهش جوراب داده بود! با جوراب اومد خونه!

یه کم حرف زدیم. گفت دیروز افکار خودکشی زیاد داشتم ولی کم قرص خوردم!!! داشتم با دیوید حرف می زدم صدای قرص ها رو شنیده گفته برو گوشی رو بده به هم خونه ت! 

گفتم برخورد مامانت چطور بود!؟ گفت عادی! نه عصبانی شد و نه خیلی نگران!  فقط گفت باید هدف جدید برای زندگی کردن پیدا کنی.

گفتم اولین بارت بود میخواستی خودکشی کنی؟ گفت آره. ولی همیشه بهش فکر میکردم.

گفتم مامانت نمیخواد بگرده سیدنی؟ گفت نه!

 

 

من خیلی شورش کردم؟ یا اینا خیلی شیرین برخورد کردن؟ 

 

از دیشب دارم فکر میکنم که دوست من دیشب بخاطر اینکه من تنها نباشم و ترسیده بودم بلند شد اومد پیشم ولی اینا چی! به هزار تا چیز دیگه هم فکر میکنم! و از اعماق وجودم خوشحالم بخاطر شبکه ی آدم هایی که دور و برم هستم و براشون مهم هستم و برام مهم هستند. 

 

پ.ن: زری جون خدا به دل تو نگاه کرد و واسه ت سوژه جور کرد و گرنه من حالا حالاها نمیخواستم بنویسم!  


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

وبلاگ آزاد نکات آموزنده زندگی کردن مقاله ، دانلود مقاله ، دانلود مقاله رایگان ، دانلود رایگان مقاله ، اردبیل اینجا همه چی هست معرفی کالا فروشگاهی some time that be good break the laws داروها دانلود بازی Farming Giant برای کامپیوتر سلام مووی | مرجع دانلود فیلم و سریال به همراه دوبله فارسی سرویس برقی